داستان نویسندگان مشهور بیمار
به گزارش وبلاگ نت قشم، هفته نامه کرگدن - احسان رضایی: در زمان تبداری سهراب، پرنده بیشتر نمی خوانده بلکه فعالیت مغزی شاعر بیشتر بوده، قشنگ تر هم نمی خوانده بلکه روش پردازش نورون های مغزهای مخاطب متفاوت از حالت عادی بوده است. نویسندگی به میزان کار در معدن سخت نیست، اما عمر نویسنده جماعت بیشتر پشت میز و در حال نوشتن سپری می گردد و خیلی از نویسندگان معروف در طول تاریخ به علت نوشتنِ زیاد و کم تحرک بودن دچار بیماری شده اند.
در خصوص آنتوان چخوف، یکی از بزرگ ترین استادان داستان، می دانیم که در چهل و چهار سالگی از سل درگذشت. چخوف در دوران دانشجویی مجبور بود شب ها تا دیروقت در اتاق سرد و نمورش کار کند و این کار، داستان نوشتن برای مجلات مختلف بود. این طوری باسیل هم از همان جوانی در ریه های او جا خوش کرد و در آن روزگار هم چون آنتی بیوتیکی در کار نبود، سل خیلی راحت جان مبتلایان را می گرفت. همان طور که فرانتس کافکا هم گرفتار شد. ظاهرا اوضاع مالی نویسنده مسخ و محاکمه هم چندان تعریفی نداشته و کافکا بعد از کار روزانه، تازه از ساعت یازده شب آغاز به نوشتن می کرد و فقط یکی دو ساعت وقت استراحت داشت.
آنتوان چخوف
جورج اورول هم سل داشت و بیماری اش در ساعات کاری مداوم روی درود بر کاتولونیا و 1984 تشدید شد، طوری که دوازده کیلو وزن کم کرد و دو ماه آخر نوشتن 1984 را به طور کامل بستری بود. البته همواره هم ماجرایی این قدر دراماتیک نبوده. بالزاک به قهوه اعتیاد داشت چون باعث می شد بیدار بماند و داستان هایش را بنویسد. به علاوه، بالزاک معتقد بود قهوه موجب فوران خلاقیت ادبی می گردد. خوردن قهوه سرد و با شکم خالی، عاقبت سلامتی او را به خطر انداخت. خود بالزاک مقاله ای با عنوان لذات و دردهای قهوه نوشته و گفته روش خودش برای نوشتن داستان را به همه پیشنهاد نمی نماید چون یک بار به دوست لاغراندامی چنین پیشنهادی کرد و اصلا عاقبت خوشی نداشته و با کافئین مسموم شده.
یک نکته دیگر از رابطه بین ادبیات و بیماری، یاریی است که امراض نویسندگان به جریان نوشتن و آفرینش هنری نموده است. مثلا در توضیح احوال برام استوکر، نویسنده ایرلندی خالق دراکولا آورده اند که تا هفت سالگی به نوعی معلولیت مادرزادی مبتلا بود که راه رفتن را برایش سخت می کرد. این بیماری و همین طور نیازش به یاری دیگران در زندگی، چنان تاثیری روی فکر او گذاشت که بعدها خواب ابدی و رستاخیز مردگان به دو مفهوم کلیدی در داستان دراکولا تبدیل شد. یا فئودور داستایفسکی، نویسنده برجسته روس خودش از جوانی مبتلا به بیماری صرع بود و بعدا تجربه های شخصیی اش از حملات صرع را به شخصیت های فرعی رمان هایش داد، مثلا در برادران کارامازوف شخصیتی به نام اسمردیاکوف مصروع است.
امیلی برونته، خالق بلندی های بادگیر و خواهر وسطی از خواهران رنگ پریده برونته را هم حالا می دانیم که مبتلا به سندرم آسپرگر بوده است. چون بسیاری از خصوصیات شخصیت های داستان امیلی برونته از جمله هوش بالای آن ها، عدم تمایلشان به خروج از خانه، معذب بودنشان در فضاهای اجتماعی و خشم ناگهانی آن ها، از نشانه های این سندرم هستند.
امیلی برونته
اما یکی از جالب ترین حالات مرضی که در آفرینش ادبی هم ممکن است نقش داشته باشد، حالت تب، بله همین تب معمولی است. تب خودش یک بیماری مستقل نیست و جزو علائم بیماری ها دسته بندی می گردد. نکته جالبی که عرض شد این جاست که همین تب، تا وقتی که به درجات شدید نرسیده و کار بیخ پیدا ننموده، به شاعر و نویسنده یاری می نماید. تب باعث نوعی التهاب در بدن و از جمله در سلول های مغزی می گردد. در نتیحه التهاب گردش خون بیشتر و شدیدتر می گردد. بنابراین مغز پرکارتر می گردد ولی این پرکاری به نوعی متفاوت از حالت عادی است. این که سهراب سپهری گفته است: دیده ام گاهی در تب، ماه می آید پایین/ می رسد دست به سقف ملکوت/ دیده ام سهره بهتر می خواند
همگی بیانی شاعرانه از همین ویژگی تب هستند. در زمان تبداری سهراب پرنده بیشتر نمی خوانده بلکه فعالیت مغزی شاعر بیشتر بوده، قشنگ تر هم نمی خوانده بلکه روش پردازش نورون های مغز مستمع متفاوت از حالت عادی بوده است. چیزی هم که به آن نگاه شاعرانه و ادیبانه می گوییم، دقیقا همین نگاه متفاوت به هستی و موضوعات مختلف است. این که در زندگینامه بسیاری از شاعران، از شهریار خودمان تا شکسپیر انگلیسی ها معمولا داستان هایی هست که فلان شعر را در حالت تب گفت و چنین و چنان، ماجرا همان ماجرای فعالیت مداوم مغزی و عملکرد متفاوت نورون های ملتهب است. همین است که نویسندگی و ادبیات را سخت می نماید، گیریم نه به مقدار کار در معدن.
پ
منبع: برترین ها